چندم زنی ای بت جفاجو
تیره مژه از کمان ابرو
روسوی که آورم که تیرت
بربست ره مرا ز هر سو
چشمت که ربود از نگاهی
آرامش و رم ز چشم آهو
تا بر زده با فسون و غمزه
درسینه سحر تیر جادو
جز پیش قد تو کی نشیند
سروی که نخیزد از لب جو
نبود عجب ارز رشک رویت
خورشید زند طپانچه بر رو
در گوشه غم چو نور تا چند
بایاد تو سر نهم بزانو