چو بسمل کردی و بردی دل من
بیا باری بگو کو بسمل من
رود جان از بدن بیرون ز مهرت
نخواهد رفت بیرون از دل من
چو پروانه همه بال و پرم سوخت
رخت کان نیست شمع محفل من
شود تا قابل افتادت مقابل
چه آئینه دل ناقابل من
محبت دادم و محنت گرفتم
وفا کشتم جفا شد حاصل من
ندانی قاتل و مقتول اگر کیست
منم مقتول و عشقت قاتل من
مپرس از منزلم اکنون که چون نور
برونست از دو عالم منزل من