نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۳۹

گرم ز زلف سیاه تو دست کوتاهست

کمند یاد تو پیوند جان آگاهست

هزار بادیه گر بیش آیدم همراه

چه غم ز سختی و سستی که دوست همراهست

چو کعبه مقصد کس شد غم مغیلان چیست

بجای پا رود از سر کسیکه در راهست

اگرچه دشمن خونخوار در قفا شیر است

ولی چو دوست توئی پیش رو چو روباهست

دلم ربوده زلیخاوشی که صد یوسف

اسیرش از زنخ دلفریب در چاهست

زهی جمال که از پرده چون نماید رو

حجاب چهره خورشید و طلعت ماهست

چو نور قصه همیگویمش ز زلف دراز

ولی چه سود که عمر عزیز کوتاهست