هر سرو سهی که بر لب جوست
شرمنده سرو قامت اوست
تیر نگهش بسینه سحر
گنجیست و مرا طلسم جادوست
روی دل هر کسی بیاری است
روی دل من بدان پریروست
بلبل بر گل بصد ترانه
آشفته رنگ و واله اوست
قمری بپای شمع بر باد
جان داد و بسوخت کاتشین خوست
نور از لب شکرین آن یار
پیوسته چو طوطی سخنگوست