چشمت که بلای چشم آهوست
صیاد ستمگر و جفا جوست
دل ها همه صید او و او را
تیر از مژه و کمانش ابروست
هر غمزه کز او بدل نشیند
پیکان بلا و تیر جادوست
در خواب چو دید نرگسش گفت
بیدار مکن که فتنه اش خوست
چون نور حیات جاودان یافت
هر کس که شهید غمزه اوست