مکن ناصحا منع من از حبیب
که بی گل نیارد بسر عندلیب
منم بلبل و گل رخ دوستان
کجا بلبل از گل نماید شکیب
چه خوش باشد ایام گل در چمن
بهمراه یاران شدن بیرقیب
گه آنجا نشستن گهی خاستن
میان گل و سبزه و عود و طیب
چو دیدار یاران شکفت دل است
الهی شکفت دلم کن نصیب
دلم گرچه ز اغیار بیمار شد
لب یار گشتش علاج و طبیب
چو نور از حبیبان کنون در ذهاب
مرا همزبان عارفست و نجیب