صبح عید است و میدهد ساقی
عیدی عاشقان می باقی
در میان صراحی و ساغر
میکند تازه عهد و میثاقی
۳
دهد از نقل و می ببزم نشاط
کام هر عاشقی و مشتاقی
از کفش هرکه ساغری نوشید
یافت از قید هستی اطلاقی
مطرب دلنواز بربط وساز
کرده سر نغمه های عشاقی
۶
زده آتش بخرقه تزویر
شسته در می کتاب زراقی
گویم ار نکته ز دفتر عشق
بایدم شرح کردن اوراقی
تافت نور علی ز مشرق غیب
شد عیان آفتاب اشراقی