خوشا عشق و نیاز نازنینی
نم اشکی و آه آتشینی
لب جوئی و طرف لاله زاری
می لعلی و یار مه جبینی
مگر زاهد از این زهد ریائی
چه حاصل شد ترا جز کبر و کینی
بسر بردم بسی با نازنینان
ندیدم جز تو یار نازنینی
سلیمان جهانست آنکه امروز
ز یاقوت لبت دارد نگینی
عیان چشم حقیقت بین کسیرا است
که دارد عینک عین الیقینی
دراین مزرع بجز نور علی کیست
که بخشد خرمنی بر خوشه چینی