نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۲۱۰

ما ساقی مصطب صفائیم

مست می وحدت خدائیم

از کبر و ریا شده مبرا

آئینه وجه کبریائیم

بگذشته از این سرای فانی

شاهنشه کشور بقائیم

از دام بلای عقل جسته

در وادی عشق مبتلائیم

دستار ریا فکنده از سر

وارسته ز جبه و ردائیم

هستیم ز لبس اگر چه عریان

هر لحظه بکسوتی برآئیم

چون نور علی بکشور فقر

گه پادشهیم و گه گدائیم