برمن مست ازنمائی ساقی انعامی دگر
زآن می دیرینه برخیز و بده جامی دگر
طایر جانرا که نبود غیر خالت دانه
کی بود جز حلقه زلف تواش دامی دگر
همچو شام طره و صبح بناگوشت مها
مهرورزانرا نباشد صبحی و شامی دگر
گرچه باری کام دل از وصل تو حاصل نشد
جز وصالت نیست در دل دلبرا کامی دگر
سالها در عیش رفت و هیچ نامد در جهان
همچو ایام طرب انگیزت ایامی دگر
آفتاب من که تابان از مهش نور علی است
هر زمان بنمایدم رخ از در و بامی دگر