هر نقش که بر لوح قضا خامه تقدیر
درزایچه طالع هر کس زده تحریر
یکنقطه ازآن حال شود گرچه باصلاح
تجدید کند دایره ها موجد تدویر
روز ازلم قرعه چو در جرعه کشی رفت
زاهد تو بگویم که در این فال چه تدبیر
در وقت کرم ساغر صهبا است مکن عیب
صد شکر که نبود بکفم سبحه تذویر
تنها نه همین خال رخش برده دل از دست
برگردن جان حلقه زلفش زده زنجیر
در صفحه دل محو شود نقطه موهوم
از رمز دهانش کنم از نکته تقریر
ای خصم کنی عربده تا کی سپرانداز
کز تیغ زبان نور علی گشته جهانگیر