تا دلم گشته مخزن اسرار
پرزیار است خالی از اغیار
دائم اندر دوائر ملکوت
جان بود مرکز و دلم پرگار
خوردم آبی ز چشمه عشقش
گشتم از نخل عمر برخوردار
نور رویش بدیده می بینم
دمبدم در تجلی انوار
صبحدم این ندا بگوش دلم
آمد از نزد ایزد غفار
که خودم ناصر و خودم منصور
خود اناالحق همیزنم بردار
همچو نور علی درآدر دیر
تا شوی واقف از بت و زنار