عرقی از گل رویش چه ز بیداد چکد
گل من شود و از لب فریاد چکد
آنچنان صید ضعیفم که چو افتم در دام
عرق شرم من از جبهه صیاد چکد
عجبی نیست بقتل من اگر خنجر عشق
قطره خون شود و از کف صیاد چکد
خسروا بی لب شیرین تو در دامن کوه
تا بکی خون زدم تیشه فرهاد چکد
سرمشقی دهدم چون ز خط لعل لبت
آب حیوان ز دم خامه استاد چکد
شمع راهم چه کشد شعله ز سروت بچمن
بگدازد دل قمری وز شمشاد چکد
تا نماید بجهان ذره از نور علی
چشمه خور زدم خامه ایجاد چکد