نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۸

یار از رخ خود نقاب بگشود

بی پرده جمال خویش بنمود

زآئینه دل بصیقل جان

زنگ من و ما تمام بزدود

هر لحظه بصورتی برآمد

دل از کف خاص و عام بربود

موجود و وجود هر دو عالم

از جود وجود اوست موجود

خود ناظر و منظر است و منظور

خود شاهد و مشهد است و مشهود

خود نور علی ز جام باقی

پیوسته بما شراب پیمود