لب گلبرگ تو کش جان ز تکلم ریزد
غنچه را خون به دل از رشک تبسم ریزد
جز می لعل تو جان را نکند دفع خمار
ساقی انگور بهشت از همه در خُم ریزد
محفل آرایِ که شد ماه من امشب که ز رشک
اشک حسرت به رخ از دیده انجم ریزد
سینه آماجگه تیر کمان ابروئیست
که ز تیر مژه، خونِ دلِ مردم ریزد
یارب آن کوچه رفیعست کز اندیشه آن
بال فکرت همه از مرغ توهم ریزد
کی به پای خرد این راه شود طی که در آن
توسن عشق به هر گام تو صد سم ریزد
کیست جز نور علی آنکه به هنگام کلام
بحرهای گهر از دُرج تکلم ریزد