نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۶۸

اکنون که چمن بساط آراست

شد گردش چرخ کج روش راست

مطرب بدف و ترانه بنشست

ساقی به نشاط و عیش برخاست

اسرار غمش که هست پنهان

در مخزن دل مرا هویدا است

هر صبحدمی طلوع مهری

از مشرق کوی یار پیدا است

بر پای دلم که هست مجنون

زنجیر جنون ز زلف لیلی است

بی پا و سران دشت غم را

درسینه کجا غم سر و پا است

نوری ز علی چه تافت در دل

دل آینه سان از آن مصفاست