ای سرو جهان، بازآ به چمن
تا سرو روَد، در سجده چو من
با قد و رُخت، مانند خجل
هم سرو سهی، هم تازه سمن
مشتاق تواند با عجز و نیاز
هر تازهجوان، هر پیرِ کهن
در مصر جمال دارد مه من
بس یوسف مصر، در چاره ذقن
تابنده رُخت، در شرق نتافت
در عالم جان، در ملک بدن
مرهون لب و دندانِ تواند
هر لعل بدخش، هر دُرِ عدن
بیبهره نماند از حسن تو کس
نی شیخ و نه شاب، نی مرد و نه زن
مقتول تو باد، محبوب جهان
نامت چو نوشت، با خون به کفن
ای جوهر فرد، در شیشهٔ جان
وی زر عیار، در بوتهٔ تن
هر معجزهایست، از علم و بیان
ریزی چو درر، از درج دهن
آزادی گل از طینت توست
ای ماه زمین! وی شاه زمن!
شد کشو دل، تسخیر، تو را
ناشسته لبت، مادر زلبن
سحریست ببین، در خامهٔ تو
منسوخگرِ احکام و سنن
استاد بود «حاجب» ز قدم
بر اهل کمال، در باب سخن