حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

اسیر سنبل زلف تو گلعذارانند

خمار نرگس مست تو هوشیارانند

تو آن گلی که ز تاب رخت به گلشن دهر

سخن بر آن همه چون لاله داغدارانند

جفا و جور و تطاول ز ما دریغ مدار

که عاشقان تو ایدوست بردبارانند

بر آی بر لب بام و ببین بگوشه چشم

که زیر تیغ اجل خیل جان نثارانند

بگیر جام که بر باد رفت کشور جم

ببین به تخته تابوت تاجدارانند

به اسب و پیل بنه رخ دلا چو فرزین راه

پیادگان ره عشق شهسوارانند

غبار راه تو اکسیر اعظم است ایدوست

از آن به کوی تو عشاق خاکسارانند

پسند ماهرخان چیست غیر عجز و نیاز

که زود رنج و دل آزار و ناز دارانند

امید وصل تو باشد خیال خام ولیک

بر آستان رفیعت امیدوارانند

برآ، ز مشرق توحید آفتاب آسا

که عاشقانت چو ذرات بی قرارانند

گلی چو روی تو از شاخ مردمی بشکفت

ولی هزار تو را در چمن هزارانند

ببین به حالت ایران و اهل او «حاجب »

که شهسواران محتاج نی سوارانند