حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

پرده وهم برانداز بتا، تات ببینند

تا که سیرت عرب و کرد و لر وفات ببینند

مات مائیم چو آئینه به رخسار دلارات

کاش در ظاهر و باطن هم چون مات ببینند

به سر و پای تو سوگند که بی پا و سران را

سر آن است که پیوسته سراپات ببینند

شکرافشان، که همه لعل شکرخات ببوسند

روی بنما که همه طلعت زیبات ببینند

ای به بالا همه والا و به قامت چو قیامت

قد برافراز که در عالم بالات ببینند

پایداری کن و پا بر سر این دار فنا، نه

تا که بردار حواری چو مسیحات ببینند

«حاجبا» از حجب وهم برون آی خدا را

تا که بین همه با دیده بینات ببینند