حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

عاشق جانانه از جان بگذرد

جان کند قربان جانان بگذرد

دین و ایمان چیست در سودای عشق

عشقباز، از دین و ایمان بگذرد

دردمند عشق کی خواهد طبیب

از علاج درد و درمان بگذرد

زین بساط دهر از یک تندباد

همچنان موری سلیمان بگذرد

کس نخواهد ماند باقی جز خدا

چون گدا یکروز سلطان بگذرد

چون سکندر، از فراق دوستان

خضر نیز از آب حیوان بگذرد

دار، را عیسی گهی رفتی فراز

گه ز داری پور عمران بگذرد

کفر و ایمان صلح کردند و گذشت

کافر است آنکو، به کفران بگذرد

نیست کس انسان پرست و حق پسند

کز بتی بر شکل انسان بگذرد

ظالم ار، سندان بود مظلوم را

تیر آه از سخت سندان بگذرد

ملک ویران، نوجوانان غرق خون

این ستم بر آل سامان بگذرد

شعله آه از جگر سر بر کشید

سیل اشک از دل به دامان بگذرد

هر دهی آباد از دهقان شود

ده خراب افتد چو دهقان بگذرد

«حاجبا» تا صلح کل گیرد رواج

این بلا بر اهل ایران بگذرد