حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

صبح شد ساقیان مست و خراب

در کدو، از سبو کنید شراب

شب تاریک روز روشن شد

الصبوح الصبوح یا اصحاب

صبح شد نوبت صبوحی شد

رخ بشوئید از خماری خواب

صبح شد کرد آفتاب طلوع

تابکی می کشیم در مهتاب

صبح صادق چو شد سهیل دمید

مرد بیچاره کرمک شب تاب

باده ده ساقیا ادب تا چند

بین الاحباب تسقط آلاداب

ما ز خم یافتیم و میخانه

آنچه می خواست زاهد از محراب

سبحه آن دور، را نخواهد زد

که زند دور جام باده ناب

نقد با ساقی است و نسیه به محض

خلد کوثر کوائب الاتراب

چند ساغر، به «حاجب » درویش

داد باید به بانگ چنگ و رباب