حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

صبح عطسه زد یار، با وفا

گشت مشک بو، عطسه صبا

خون ز عارضش بر زمین چکید

شد زمین بهشت از، گل و گیا

تا صبا کشید از رخش نقاب

بر طلوع داد صبح را صلا

خضر تشنه تر، از سکندر است

در، چه فناست چشمه بقا

در فنا مرا، دولت بقاست

چون بقای مرد هست در فنا

چیست امر خیر غیر صلح کل

چیست کار نیک به از این تو را

گر برون رود زشتی از جهان

کی برون رود ز اهل ری ریا

خیر و نیکوئی در خفا نکوست

فسق در خفاست خیر بر ملا

از حجاب وهم «حاجبا» درآ

تا شود، به غیر ثابت ادعا