ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۸۷ - سلیمان کربلا

فغان ز کج روی روزگار و مکر و فنش

که پور فاطمه را دور کرد از وطنش

دریغ و درد سلیمان کربلا را کرد

زمانه سخت لگدکوب ظلم اهرمنش

ز کینه گشت تنش پایمال سم ستور

شهی که جان جهانی،فدای جان و تنش

حمیت عربی بین، که با تن عریان

به خاک رفت و نکردند کوفیان کفنش

به جان آنکه به پوشند بر تنش کفنی

ز پیکرش بربودند کهنه پیرهنش

به شام رفت سرش در میان طشت طلا

یزید زد ز ستم، چوب بر لب و دهنش

ز داس ظلم و ستم، بوستان طاها را

ز بیخ و بن ببریدند سرو یا سمنش

کنار نهر، لب تشنه، شد جدا افسوس

دو دست از تن عباس میرصف شکنش

بیا ببین ز نجف یا علی تو زینب را

که خصم بسته به بازو، ز راه کین، رسنش

نشسته بر سر نعش پدر، به چشم پرآب

سکینه آنکه بود عندلیب خوش سخنش

زبس به پیکر شه، بود زخم بر روی زخم

نبود جای یکی بوسه در همه بدنش

اگرنه سوز حسین است بر دل «ترکی»

چگونه شعله زند بر دل آتش سخنش