فلک ز ماتم زینب مگر خبر دارد
و گرنه جامهٔ نیلی چرا به بر دارد؟
خبر ز حال سکینه ندارد آن طفلی
که صبح و شام، به سرسایهٔ پدر دارد
کباب می شود از گریهٔ سکینه دلم
که طفل کشته پدر، گریه اش اثر دارد
رباب مادر اصغر ز تشنگی پسر
دل فگار و، لب خشک و، دیده تر دارد
چو گشت سنبل اکبر ز خون شقایق رنگ
چو لاله ما در او داغ بر جگر دارد
به راه شام به زینب دگر چها گذرد
که هیجده سر ببریده همسفر دارد
ز ترس شمر، سکینه چو بید، می لرزد
به دل هراس، از آن شوم بدسیر دارد
به شام عابد محنت قرین، دوا و غذا
ز آه نیم شب و، گریهٔ سحردارد
فلک خراب شوی دختر امیر عرب
ز داغ لاله رخان: اشک در بصر دارد
ستاده دختر خیرالنسا به بزم یزید
دلی فگار و نگاهی به طشت زر دارد
دلا به آل پیمبر مکن ز گریه دریغ
که هر چه گریه کنی، اجر بیشتر دارد
برای بی کسی آل مصطفی «ترکی»
مدام دامنی از اشک، پر گهر دارد