زیر خنجر شه دین، گر ندهد سر چکند؟
حنجر نازک او با دم خنجر چکند؟
عرصهٔ شام پر از لشگر شام است و عراق
شه دین یک تنه با این همه لشگر چکند
به اسیری به سوی شام رود زینب لیک
با تن ناشده مدفون برادر چکند؟
با دل خستهٔ کلثوم ندانم یا رب
غم بی دستی عباس دلاور چکند؟
خود گرفتم که سکینه شود از گریه خموش
با جفا و ستم شمر ستمگر چکند؟
گر کند صبر به بیماری خود زین عباد
با غل و جامعه آن سید و سرور چکند؟
گیرم از شام، اسیران به وطن برگردند
لیک لیلا به فراق علی اکبر چکند؟
سر خونین حسین از وسط طشت طلا
با سر چوب یزید و می ساغر چکند؟
قره العین نبی را زجفا کشت یزید
زین عمل، روز جزا در بر داور چکند؟
نظم چون آتش «ترکی» که دل عالم سوخت
عجب اینجاست که با خامه و دفتر چکند؟
گر نباشد به سرش سایهٔ الطاف حسین
با دل سوخته در گرمی محشر چکند؟