گرفت مشک وروان گشت آن خلاصهٔ ناس
هژبر بیشهٔ مردی و مردمی عباس
رساند جنگ کنان خویش را به شط فرات
نمود مشک پر از آب، آن سپهر اساس
قدم نهاد برون تشنه لب، ز شط فرات
نمود حمله بر آن کافران حق نشناس
کشید تیغ و، رجز خواند و، حمله کرد چو شیر
ز هم سپاه عدو را درید چون کرباس
ز بسکه بر زبر هم فتاده بود قتیل
زمین معرکه گفتی مگر نمود آماس
ز ضرب بازوی او پر دلان لشکر را
فتاد لرزه بر اندامشان ز بیم و هراس
ز بسکه بر بدن زخم تیر و نیزه رسید
ازآن گروه بد آیین بدتر از خناس
بریده دست و، بدن چاک چاک و، خالی مشک
ز صدر زین، به زمین خورد آن خلاصهٔ ناس
کنارشط، لب تشنه سپرد جان اما
گرفت از کف ساقی کوثر آب، عباس
ز قتل حضرت عباس « ترکیا » شب و روز
بریز اشک و ببر کن ز غم، سیاه لباس