ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۴ - اکبر گل پیرهن

دید شاه شهدا چون بدن اکبر را

لعل سان دید زخون، آن تن چون گوهر را

در بغل تنگ کشید آن بدن اطهر را

بوسه زد ماه رخ اکبر سیمین بر را

گفت ای مهر جبین، نور دو چشم تر من!

ای به خون خفته! علی اکبر مه پیکر من!

تیغ بیداد که بشکافته از هم سر تو

سرخ از خون سرت کرده رخ انور تو

پاره پاره که نموده است ز کین، پیکر تو

داغ مرگت که نهاده به دل مادر تو

تیشهٔ ظلم که سرو قدت افکنده ز پا

لاله سان پیکر تو گشته ز خون سرخ چرا؟

ای به پیش ادبت گشته خجل شرم و حیا!

پدرت آمده ای جان پسر خیز ز جا

دیده بگشا به رخم لحظه ای از راه وفا

با من ای جان پدر! لب به تکلم بگشا

پدر پیر تو از روی تو شرمنده بود

تو مپندار که بعد از تو دگر زنده بود

مرگ پیش از تو مرا کاش که دریافته بود

پنجهٔ عمر مرا دست اجل یافته بود

آفتاب از پس مرگم به بدن تافته بود

تیغ بیداد خسان فرق تو نشکافته بود

زندگی بعد تو بسیار به من دشوار است

بی تو یک لحظه حیاتم به جهان بسیار است

زخم های بدنت گرچه ز حد افزون است

مادر پیر تو لیلا ز غمت مجنون است

عمه ات زینب کبری ز غمت محزون است

خواهر زار تو از غصه دلش پر خون است

مادر و عمه و خواهر ز غمت بی تابند

هر سه از زلف تو پرپیچ تر و پرتابند

خیز از جای خود ای بلبل شیرین سخنم!

شاخهٔ نسترن و اکبر گل پیرهنم

به حرم پای نه ای کشته گلگون کفنم

تا که از سوزن مژگان، به سرت بخیه زنم

آه و افسوس ندیدم به جهان، شادی تو

خفت در برکهٔ خون قامت شمشادی تو

حیف زود از برم ای سرو روان رفتی تو!

با لب تشنه از این دار جهان رفتی تو

من شدم پیر و دریغا که جوان رفتی تو

چشم بستی ز جهان،سوی جنان رفتی تو

نه همین «ترکی» افسرده از این غم سوزد

کاین شراری ست که خشک و تر عالم سوزد