ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۱۳۴ - دلبر پریوش

رویی چگونه رویی، چون ماه آسمانی

قدی چگونه قدی، چون سرو بوستانی

بر ماه آسمان نیست هرگز چنین لطافت

بر سرو بوستان نیست این ناز و دل ستانی

بستان چو سرو قدت هرگز به خود ندیده

چون ماه آسمان نیست در آسمان نشانی

گیسوی تابدارت هر حلقه اش کمندی

مژگان دل نشینت هر یک سر سنانی

بوسیدن رکابت مشکل بود رهی را

از بس گران رکابی، از بس سبک عنانی

دانم که با من از چیست بی مهری تو جانا!

من پیر سال خورده تو دلبر جوانی

لیکن مرانم از در هر چند ناتوانم

زیرا که چون سگانم قانع به استخوانی

گر خود پری نه ای تو ای دلبر پریوش

دایم چرا پری وار، از چشم من نهانی؟

صبح امید «ترکی» چون شام شد ز هجرت

این پیر ناتوان را دریاب تا توانی