ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۱۳۳ - آهوی دشت ختن

بس که ای شوخ پری چهره تو نازک بدنی

از حریری تن گلبرگ تو را پیرهنی

نتوانم به گل یاسمنت نسبت داد

که نازک بدنی، به ز گل یاسمنی

چون گل روی تو یک گل نبود در گلزار

چون قد سرو تو سروی نبود در چمنی

گر تکلم نکنی، لب به سخن نگشایی

هیچ مفهوم نگردد که تو داری دهنی

ترک چشم تو بود رهزن صد قافله دل

تو مگر پادشه طایفهٔ راهزنی

در تکلم ز لبت لعل و گهر می ریزد

تو مگر کان بدخشانی و، بحر عدنی

فارس یک تنه، لشکر نتواند شکند

تو اگر یک تنه خود فارس لشکر شکنی

بوی مشک ختن از زلف تو آید به مشام

نازنینا! تو مگر آهوی دشت ختنی

صحبت روح افزا و، سخنت شیرین است

«ترکیا» بس که تو خوش‌صحبت و شیرین‌سخنی