رویی چگونه رویی، روشن چو ماهتابی
مویی چگونه مویی، صد نافه مشک نابی
ابرو کمان رستم، گیسو کمند سهراب
مژگان ز دل نشینی تیر فراسیابی
رخسارت از سپیدی، مانند سینهٔ باز
گیسویت از سیاهی، همچون پر غرابی
از خط و خال گیسو، مطلوب خاص و عامی
وز قد و چشم و ابرو، محبوب شیخ و شابی
در لعل آبدارت، آب بقاست پنهان
دریاب تشنگان را گر می کنی ثوابی
ای پادشاه خوبان! با من چرا چنینی
در پاسخ سؤالم کی می دهی جوابی؟
زین بیش می نمودی، با من عتاب و نازی
و اینک نمی نمایی نه ناز و نه عتابی
مست است ترک چشمت، خنجر به کف ز مژگان
تا فتنه ای نسازد کی می رود به خوابی؟
گر در حضور هستی، ور در غیاب هستی
چون جسم در حضوری، چون روح در غیابی
چندی ست کز فراغت، شب ها ز غصه تا صبح
خوابم نرفته در چشم، چشمم ندیده خوابی
«ترکی» ز منزل عشق، منزل مکن فراتر
با عشق همسفر باش، تا کام دل بیابی