ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۱۱۹ - عاشق و مفتون

ای عارض نیکوی تو از قرص قمر به

اندام تو سر تا به قدم پاک و منزه

دانم که به من نیست تو را روی توجه

اما به تو من روز و شب استم متوجه

هم بر قد و بالای توام عاشق و مفتون

هم در رخ زیبای توام خیره و واله

از حسرت سیب زنخ و سرخی رنگت

رنگ رخم ای دوست بود زردتر از به

از طاق فرود آر یکی شیشه پر از می

جامی تو بکن نوش ودگر جام به من ده

جامی به کفم برنه و جان در عوضش گیر

جانی بستان از من و جامی به کفم نه

ابروی تو کافی ست به خون ریزی «ترکی»

بیهوده مکش تیغ و کمان را منما زه