در چمن بی قدت ای سرو خرامان چکنم!؟
بی تماشای خطت سبزه و ریحان چکنم؟
در قیامت من اگر با تو برندم به بهشت
چون تو همراه منی حوری و غلمان چکنم؟
چون پریشان کنی از شانه سر زلف دراز
نشوم گر من شوریده پریشان چکنم؟
لب چون آب بقایت شود ار روزی من
عمر باقی چکنم؟چشمهٔ حیوان چکنم؟
قاصدی گر زتوام خط و پیامی آرد
به نثار قدمش گر ندهم جان چکنم؟
گفته بودی که به سر وقت من آیی روزی
گر نیایی و رسد عمر به پایان چکنم؟
صبرهایی که به امید وفایت کردم
نشوم گر من از این کرده پشیمان چکنم؟
با جفای فلکی صبر توانم کردن
با جفاهای تو ای فتنهٔ دوران چکنم!؟
رنج هایی که من بی سرو سامان بردم
عاقبت چون که نشد کار به سامان چکنم؟
دل «ترکی» که به زندان غمت مانده به بند
گر نجاتش ندهی با غم زندان چکنم؟