ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۸۲ - برق آه

جانا!مکش به قتل من بی گناه تیغ

بر قتل بی گنه، نکشد پادشاه تیغ

آلوده تیغت ارشود ازخون بی گناه

آن بی گناه را شود آخر گواه تیغ

باشد نگاه تیز تو از تیغ تیزتر

هر دم زنی به پیکرم از هر نگاه تیغ

جان می کنم سپر به دم تیغ تیز تو

دانم اگر زنی به من بی پناه تیغ

ترسم چو آوری تو زبالا به زیر تیغ

از برق آه من شکند نیم راه تیغ

تیغت شکافت کوه و، تن من چو برگ کاه

جانا! عبث مزن تو به این برگ کاه تیغ

اول مرا بخوان و بکش تیغ از میان

ترسم به دیگری زنی از اشتباه تیغ

امشب لبم ز لعل لبت کی جدا شود

تا آفتاب بر نکشد صبحگاه تیغ

«ترکی» به دادخواهی اگر آیدت به پیش

ای پادشه! مکش به رخ دادخواه تیغ