ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۷۶ - رخصت جلوس

ساقی بده پیمانه‌ای از آن می مجوس

زان پیشتر که طی شودم عمر، بر فسوس

زان سرخ باده‌ای که ز تاثیر رنگ او

گردد عقیق، گر بچکانی به سندروس

می ده که هر چه می‌نگرم غیر جام می

دنیا و هر چه هست نیرزد به یک فُلُوس

نازم به پیر میکده کانجا به پای خُم

جز باده‌خوار را ندهد رخصت جُلوس

دستم نمی‌رسد که ز بام سرای تو

آیم شبی به نزد تو از بهر پای بوس

بر عارضت خمیده سر زلف. گوییا

سلطان زنگ، خم شده در پیش شاه روس

هرگه کنم نظاره به مژگان سر کجت

یاد آیدم ز خنجر پهلو شکاف طوس

«ترکی» نه آن کسی است که پنهان خورد شراب

ساقی بده شراب، که نوشم علی الرُّؤس