جانا! زلب لعل تو یک بوسه مرا بس
بیمارم و، این بوسه مرا جای دوا بس
با خشم دهی بوسه و، گویی که بست نیست
گویم اگرم بوسه ببخشی، به رضا بس
گر قبله، فراموش شود وقت نمازم
محراب دو ابروی توام قبله نما بس
صد عقده به دل دارم و، یک عقده گشا نیست
یک خنده ز لب های توام عقده گشا بس
چون دست رسی نیست مرا بر سر زلفت
گر بویی از او بشنوم از باد صبا بس
این جور و جفاها که تو کردی به من ای دوست!
یکبار نگفتم به تو کز بهر خدا بس
«ترکی» نشوی سیر تو از بوسه گرفتن
هر چند که دهد بوسه نگویی که مرا بس