ای پیکرت لطیف تر از مخمل و حریر!
زلفت شکسته رونق خوشبویی عبیر
قدت چو نخل طوبی و، لعلت چو سلسبیل
با آب جنت است تو گویی گلت خمیر
از بس که خوش ادایی و، شیرین تکلمی
پرورده دایه ات مگر از شهد، جای شیر
از آن زمان که گندم خال تو دیده ام
بر دیده ام جهان شده کمتر ز یک شعیر
مویم شده سپید، ز هجر تو همچو برف
روزم شده سیاه، ز هجر تو همچو قیر
دل برنگیرم از تو، گرم می کشی به تیغ
روبر نتابم از تو، گم می زنی به تیر
«ترکی» به کوی توست فقیری، ستم کشی
یک روز پرسشی ننموده ای از این فقیر