ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۵۳ - راحت جان

تا قد سرو تو در باغ دلم، موزون شد

چشم خونبار من از اشک روان، جیحون شد

تا به گرد مه روی تو خط سبز دمید

روز من تار شد و، حسن رخت افزون شد

بی سبب دور شدی از برم ای راحت جان!

وز غم هجر تو آهم به سوی گردون شد

تو علارقم من ای دوست! به همراه رقیب

به چمن رفتی و از غصه مرا دل، خون شد

شوخ لیلی وش من، سلسلهٔ زلف گشود

بستهٔ سلسله اش صد چو من مجنون شد

زاهد از گوشهٔ مسجد، به سوی میکده رفت

آه و افسوس که در شرع، چه بی قانون شد

سجده بر قالب آدم چو عزا زیل نکرد

زان سبب بود که مردود شد و، ملعون شد

هر که در میکده عشق، ننوشید قدح

بی شک از دایرهٔ اهل صفا، بیرون شد

بر سر کوی تو «ترکی» به چه خواری جان داد

خبر از کس نگرفتی، که فلانی چون شد