ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۴۸ - نخل نیکی

تا کی؟ ای دل! تو گرفتار جهان خواهی شد

ناوک ناز جهان را تو نشان خواهی شد

خلقتت از کف خاکی شده و، آخر کار

زین جهان چون گذری، باز همان خواهی شد

زینهار ای تن خاکی! نشوی غره به خویش

کآخر الامر گل کوزه گران خواهی شد

می برد گرگ اجل، یک یک از این گله و تو

چند از دور، برایشان نگران خواهی شد

پیری و، می کنی از وسمه سیه موی سپید

تو بر آنی که به دین شیوه جوان خواهی شد

گر نهی تاج و، دو صد سال نشینی بر تخت

آخر از تخت، به تابوت روان خواهی شد

نخل نیکی بنشان، بذر بدی را مفشان

ورنه در روز جزا اشک فشان خواهی شد

دست بیچارهٔ از پای درافتاده بگیر

ز آنکه یک روز، تو هم نیز چنان خواهی شد

پند «ترکی» بشنو دل بکن از مهر بتان

ورنه با انده و حسرت، ز جهان خواهی شد