ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۴۶ - قامت دلجو

ای باد! اگر روی، به سر کوی دلبرم

همراه خود بیار، به من بوی دلبرم

کو قاصدی و، نامه بری کز ره وفا

از من پیام و نامه، برد سوی دلبرم

تعویذ چشم زخم کنم بهر خود اگر

تاری فتد به دست من از موی دلبرم

خواهی شنید از سخنم نکهت عبیر

گویم اگر ز خلق خوش و خوی دلبرم

بیداریم ز خواب، کجا هست تا به صبح

بینم شبی به خواب، اگر روی دلبرم

در بوستان نرسته لب جوی تاکنون

سروی، چو سرو قامت دلجوی دلبرم

مشکل دگر به جانب محراب رو کند

زاهد ببیند از خم ابروی دلبرم

حیف است پر شکسته، به کنج قفس اسیر

«ترکی» که هست مرغ سخن گوی دلبرم