باز این تویی بتا! که خطت مشک و عنبر است
رخساره ات بهشت و لبت حوض کوثر است
باز این منم که دیده ام از خون دل تر است
جسم چو تار زلف تو باریک و لاغر است
باز این تویی که قد بلندت به راستی
در باغ حسن، غیرت سرو صنوبر است
باز این منم که از غم زلف سیاه تو
بر دیده روز روشنم از شب، سیه تر است
باز این تویی که مژهٔ خون ریز چشم تو
صد جعبه ناوک است و صد قبضه خنجر است
باز این منم که از غم روی چو ماه تو
شب تا به صبح، دیدهٔ من پر ز اختر است
باز این تویی که هر که تو را دید بی نقاب
گفت این جمال نیست که خورشید خاور است
باز این منم که هر که مرا دید فاش گفت
کاین «ترکی» بلاکش از ذره کمتر است