ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۲۸ - خورشید منیر

مستی اگر از شرب نبید است و شراب است

پس چشم تو ناخورده شراب، از چه خراب است

این رنگ حنا نیست که داری به کف دست

از خون دل ماست که دست تو خضاب است

شب ها ز غم نرگس بیمار تو تا صبح

بیمارم و، بیدارم و، چشم تو به خواب است

خورشید منیر است که پنهان شده در ابر

یا بر رخ زیبای تو از زلف نقاب است

بر کشتن من، خنجر مژگان تو کافی است

خنجر مکش و تیغ مزن! این چه شتاب است

دل جویی من گر بنمایی گنهی نیست

دلجویی دل سوخته گان، عین ثواب است

اینجا که تویی حاضر و، چنگی و ربابی ست

هوشم به تو و،گوش بر آواز رباب است

این بوی دل سوخته در سینه ی«ترکی» ست

جانا! تو مپندار که این بوی کباب است