ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۱۰ - منصب شاهانه

قدمی رنجه کن ای دوست! به کاشانه ما

ساز آباد ز خود کلبه ویرانه ما

می و معشوقه و مطرب همه یکجا جمعند

چشم بد دور از این مجلس رندانه ما

پای از سر نشناسیم حریفان مددی

ساقی این می زکجا ریخت به پیمانه ما

شحنه شهر که از مست کشد پوست ز تن

گو بیا و بشنو نعره مستانه ما

ترک مسجد کنی از زاهد پشمینه قبا

گر گذارد فتد از کوچهٔ میخانه ما

به حقیقت نتوان دید جمال بت ما

چشم زاهد که بود تنگ تر از خانه ما

دل به زنجیر سر زلف نگاری ست به بند

عاقلان را چه خبر از دل دیوانه ما

ما گدایان در خانهٔ شاه نجفیم

هر کسی را نرسد منصب شاهانه ما