هر که او دیده چهره یارم
می کد رحم بر دل زارم
در جواب او
آن چنان من زگشنگی زارم
که به جان گرده را خریدارم
گفت نان ز آتش فراق کباب
در تف و تاب رو به دیوارم
گشت خلقی فراقت ای بریان
گفت از آن روی بر سر دارم
نان و بریان خوش است و کنگر ماس
گل به آن خار آرزو دارم
بره ای گر نباشد اندر پیش
هرگز او را ز شام نشمارم
جوع را چون نهان کنم در دل
چون گواهند هر دو رخسارم
صوفیا گر نمی کنی باور
فهم کن شمه ای ز گفتارم