صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۵

هر که او دیده چهره یارم

می کد رحم بر دل زارم

در جواب او

آن چنان من زگشنگی زارم

که به جان گرده را خریدارم

گفت نان ز آتش فراق کباب

در تف و تاب رو به دیوارم

گشت خلقی فراقت ای بریان

گفت از آن روی بر سر دارم

نان و بریان خوش است و کنگر ماس

گل به آن خار آرزو دارم

بره ای گر نباشد اندر پیش

هرگز او را ز شام نشمارم

جوع را چون نهان کنم در دل

چون گواهند هر دو رخسارم

صوفیا گر نمی کنی باور

فهم کن شمه ای ز گفتارم