صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم گل و نسرین و ناز و نوش آمد
در جواب او
چو دیگ قلیه برنجم سحر به جوش آمد
دل رمیده من ساعتی به هوش آمد
ز شوق نان تنک بین که مرغ بریان باز
به روی آتش سوزنده در خروش آمد
مرا ز دختر گیپا تعجبی است به دل
که با وجود دل پر چرا خموش آمد
به پنج اشکنه قانع شو و غنیمت دار
ز دیگ کله مرا دوش این به گوش آمد
رسید نان تنک، مژده بخش بریان را
که ناامید نباشی که سترپوش آمد
ز یمن دولت میمون مطبخی بودست
که خوان اطعمه دوشینه ام به دوش آمد
دل شکسته صوفی ز اشتیاق طعام
غلام حلقه به گوشان نان فروش آمد