صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۴

خدنگ غمزه و ابرو کمان به هم دارد

اگر کشد من بیچاره را چه غم دارد

در جواب او

کسی که دیگ پر از گوشت سر به دم دارد

اگر مراعت قومی کند چه غم دارد

به صحن قلیه برنجی چو راه یافت کسی

دلا بگوی مر او را که مغتنم دارد

دو گرده دارد و یک بره مطبخی چو به پیش

چرا روم به نهاری برش، چو، کم دارد

به سر برون نرود دیگ، هر جفا که کنم

حلیمیش همه ز آن است کو کرم دارد

از آن سبب نرود کله شب برون ز سرا

که نو عروس گدک اندر آن حرم دارد

به روی صحن برنج است سر خرو بریان

عجب مدار چو خاتون محترم دارد

نگر به صوفی بیچاره در تدارک شام

که ذبح می کند ار آهوی حرم دارد