صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸

بهار آمد بکن ساقی طربها

به این لب تشنه ده آب عنب ها

در جواب او

مربا خواهم این ساعت مربا

ندارم غیر ازین در دل مربا

ز پیش لوت خواران کله چون رفت

ندارد هیچ چیزی جز عنب جا

هریسه گوید این با روغن داغ

که چونی تو درین سوز و شغبها

به روی خوان چو انواع طعام است

غنیمت دار حلوای رطب را

سحر می گفت طباخی که هستیم

به تنگ از صوفیان بلعجب ما