ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴

گویند عقابی به در شهری برخاست

وز بهر طمع پر به پرواز بیاراست

ناگه ز یکی گوشه ازین سخت کمانی

تیری ز قضای بد بگشاد برو راست

در بال عقاب آمد آن تیر جگردوز

وز ابر مرو را به سوی خاک فرو خواست

زی تیر نگه کرد پر خویش برو دید

گفتا «ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست»