میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۶

گر تیغ غمش ز جان کشد کینه من

ای دل نخوری دریغ بر سینه من

گو صیقل تیغ جان زدای غم دوست

بزدای ز زنگ هستی آئینه من