زاغ و بلبل همه دارند کهن زمزمهای
هر کسی زمزمهای دارد و من زمزمهای
هم نوایی چو درین باغ ندیدم بستم
به فسون بر لب مرغان چمن زمزمهای
رخصت ناله ندادند مرا لیک نفس
میکند بر لبم از ذوق وطن زمزمهای
گرم خونریز که گشتی که شهیدان ترا
شد گره بر لب هر نار کفن زمزمهای
در شهادتگه ما رقص فصیحی کانجا
سر جدا زمزمهای دارد و تن زمزمهای