روزگاری شد که ما زین بخت وارون میتپیم
همچو زخم دل گریبان چاک در خون میتپیم
دیده عشقیم و ما را طالع نظاره نیست
سالها در انتظار یک شبیخون میتپیم
موجه دریای خونابیم دور از زلف دوست
بیقراری بین که هر ساعت دگرگون میتپیم
دجلهای در هر بن مژگان ما بیکار و ما
از برای قطرهای در کوه و هامون میتپیم
نبض بیماریم ای دست مسیحا همتی
کامشب از طغیان تب زاندازه بیرون میتپیم
یار با ما همدم و ما از جدایی بیقرار
همچو موج از تشنگی بر روی جیحون میتپیم
سر این معنی فصیحی عشق به داند که ما
خون فرهادیم و در شریان مجنون میتپیم